معمولی و همین.

نویسنده خوبی نیستم. شاید بهتر باشه وقتتون رو اینجا هدر ندید؛ زندگی کوتاهه :))

معمولی و همین.

نویسنده خوبی نیستم. شاید بهتر باشه وقتتون رو اینجا هدر ندید؛ زندگی کوتاهه :))

neanderthalها انسان های قوی جثه اند که قبلا توی اروپا و غرب اسیا زندگی میکردن و شونصد سال پیش منقرض شدند. حالا من نئندرسمهالم 👈🏼👉🏼

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

گاهی یعنی شاید جدیدا خیلی مواقع به این فکر میکنم که چه قدر کم توقع بودم و هستم، کم توقع از خودم، از زندگی، از روابطم، از آدما، از همه چی. انگار اخرین باری که توقع یه چیزیو داشتم کنکور بوده و بعدش تقریبا راضی شدم به هرچیزی که پیش اومده. اگه توی ذهنت نداشته باشیش، هیچوقت نداریش. و حالا هی میپرسم از خودم که چرا؟ حق من این زندگی نیست، اگه میخواستم یا حتی الان بخوام میتونه خیلی بیشتر از اینا باشه..

  • نارنجبی؛

رفته بودم حموم که دوباره این افکار اومدن سراغم که زندگی به گوز بنده و هر آن ممکنه آدمهایی که دوستشون دارم و زندگیم و بچگیم و توی هزار تا خاطره با من گره خوردنو از دست بدم. احتمالا یکم تابو باشه ولی به این فکر میکردم که چه قدر خوبه که مامان بابای آدم جوون باشن که تو رو به دنیا بیارن، یا بچه ی اول باشی؛ درسته که مرگ هیچ قانونی نداره و چیزی محدودش نمیکنه ولی فکر میکردم که حداقل شانس بیشتری داشتی که مدت زمان بیشتری داشته باشیشون. بعد به این فکر کردم که خب من که همین الانشم ارتباط خیلی خیلی نزدیکی ندارم باهاشون ولی فکر همچین چیزی تا عمق وجودمو بازم میسوزونه. لطفا فکر نکنین که من دلم نمیخواست یا نمیخواد ارتباط خیلی نزدیکی با خانواده داشته باشم که اتفاقا خیلی دلم میخواد و هرسری که از دوستام یا آدمهای دورم کساییو میبینم که اونقدر رابطه خوبی دارن با مامان باباشون یا حتی خانواده دورترشون واقعا حسرت میخورم، متاسفانه بنابه یه سری ویژگی ها و شرایط اینطور به نظر میرسه که دوری و دوستی بهترین گزینه است. و زار زار گریه کردم و هنوزم هروقت که این افکار میان توی ذهنم اشکم دم مشکمه. 

 

  • نارنجبی؛

یادمه پیشتر یه پستی نبات گذاشته بود با این مضمون که احساسات آدم ها توی روابط شبیه حساب بانکیه، شما همیشه نمیتونی یک طرفه خرج اون آدم کنی و نه میتونی همیشه تو دریافت کننده باشی چون در این صورت دیر یا زود حساب اون کسی که همیشه یک طرفه خرج کرده و احساسی به حسابش واریز نشده تموم میشه و فاتحه اون رابطه اینطوری باید خونده بشه. 


خیلی وقت پیش ته فکرام به این نتیجه رسیدم که زندگی سراسر رنجه و اگه قرار باشه بهتر بگذره، این بهتر گذشتن فقط از راه مهربون بودن و مهربونی کردن به دست میاد و سعی خودمو چند برابر کردم که مهربون،‌با فکر، دارای سورپرایز و کارهای‌غیرپیش‌بینی‌شده‌ی‌خوشحال‌کننده برای آدم های نزدیک زندگیم باشم. اگه الان ازم بپرسید که موفق بودم یا نه، جوابم به نظر خودم اره موفق بودمه. اگه بپرسید راضیم؟ اره راضی هم هستم. ولی پس مشکل چیه؟ در بیشتر روابط فقط من اینکارو کردم و حالا بعد از گذشت مدتی گهگاه پیش میاد که موجودی حسابم به صفر میرسه. و حالا حتی اگه بدونم اونقدر توانی برای بودن برای دیگران و اهمیت دادن و توجه کردن و خوشحال کردنشون ندارم، باز هم یه چیزی قلقلکم میده که خب نه این کارو بکن ببین چه قدر برای اون آدم ها بهتره اوضاع؟ ببین حتی خودت از انجامش حس خوبی میگیری،‌ببین اصلا کار درست اینه،‌ پس انجامش بده تا ببینیم چی میشه. و موضوع بعدی اینه که جدای از این، نمیدونم کارایی که کردم چه قدر به چشم طرف به عنوان یک کار مهربونانه اومده. ممکنه بگید که خب تو کار خوبو مگه به خاطر حس خوب خودت کردی؟ پس چه اهمیتی داره؟ مگه میخوای منت بذاری؟ درسته،‌ حرف شما درسته. ولی اگه هیچوقت به چشم نیاد، تشکری و برگشت محبتی صورت نگیره در پی خودش خستگی داره، "ایا واقعا اهمیت و ارزش داره این کاری که من دارم میکنم؟" داره، بریدن و رها کردن داره.. 

  • نارنجبی؛

چه قدر اتیکت هایی که به آدم میخوره سنگینن، هم خودشون هم برداشتنشون. 

  • نارنجبی؛

در همه ی این لحظات میدانستم که قوی مانده‌ام و علی‌رغم این فکر که الآن است که بزنم زیر همه‌اش باز هم قوی خواهم ماند. اما مگر آدمی چه قدر میتواند تلاش کند و نتیجه‌ای نگیرد؟ چه قدر میتواند تحمل کند و هیچ نگوید؟ چه قدر میتواند بدود و به مقصد که هیچ، به استراحتگاه یا نقطه ی امنی هم نرسد و باز هم به دویدن ادامه دهد؟ چه قدر میتواند ببیند که تا اوضاع کمی بهتر میشود دیگریی بیاید و آسان گندی بهش بزند و برود و هیچ، بمانی و حوضت؟ نکه تسلیم شده باشم ها ولی امروز دوست دارم شکننده، خسته و امان‌بریده باشم. امروز دوست دارم به گوشه‌ای بخزم و دور باشم، همین. 

  • نارنجبی؛

پارسال عجیب ترین و از لحاظ سختی شاید برابر با سال کنکورم که حتی بدتر بود، چون سال دوازدهم حداقل از لحاظ روحی تهش یه ازمون رو بد میدادی و بهم میریختی ولی پارسال فروپاشی هایی رو از سر گذروندم که بعدتر فکر میکردم شاید همین هان که توی افسانه ها ازشون به عنوان شروع سفر قهرمان یاد میشه و آره زنده ام هنوز. عمیقا حس میکنم از درونم تغییراتی اتفاق افتاده یا در حال افتادن و تکمیل شدنه، خیلی بیشتر از اتفاقاتی که سالهای قبل در من افتادن. و آیا الان آدم بهتریم؟ نمیدونم. فقط میدونم که هنوز تموم نشده و قراره امسال سال به ثمر نشستن و جوونه زدنم باشه؛ نه اینکه تکمیل و تمام، نه، ولی بالاخره به یه جایی میرسم که بابت من بودنم بتونم افتخار کنم. آیا به این معنیه که سال آینده قرار آسون تر باشه؟ فکر نمیکنم. ولی آیا قراره بهتر از سال پیش باشه؟‌ حسم اینو میگه. شاید قبل‌ترها فکر میکردم که هنوز بچه‌ام و توی دنیای بچگی زندگی میکردم ولی آلان حسم اینه که وارد دنیای جوونی شدم و خیلی چیزها حتی حسش برام تغییر کرده و در کنارش کلی حس که میشه گفت جدیدن رو تجربه کردم. هدفم برای سال بعد؟ رسیدن به دستاورد های درونیه و در مرحله ی دوم ساختن شرایط بیرونی بهتر اگه که ممکن باشه. و آرزوم برای سال بعدی؟ که همراه سه ساله ی زندگیمو کنارم داشته باشم. 

آمین

  • نارنجبی؛

اگر بخوام اینجا خیلی صادق باشم جدای از تلاشی که همیشه برای بهتر شدن هست مدتیه که برای تسلا و بهتر شدن همه چیز تلاش میکنم، حتی برای بهتر شدن تلاشی که دارم میکنم. با اینکه خیلی چیزها تغییر کرده ولی هنوز خیلی زوده که راجع به اینکه چیزی بهتر شده یا بدتر چیزی بگم چون نوسانیه و خب این سخت میکنه نظر دادن رو. توی دستم یه پرچم سفیده نسبت به هرچیزی که ممکنه توی این مسیر کمکم کنه.. 

  • نارنجبی؛

قدیم تر یه بار که باهاش بحث میکردم گفت ذاتی اون چیزیه که اون رو برای صرف خودش بخوای و نه به خاطر دستیابی به چیز دیگه ای از طریق داشتن اون چیز. مثلا ما پول یا ازادی رو میخوایم که به رفاه بیشتر برسیم پس پول یا ازادی ذاتی نیستن. ولی مثلا لذت رو میخوای چون لذت رو میخوای پس ذاتیه. این اواخر که حالم از خودم خوب نبود ازش پرسیدم: نمیفهمم، جدی چرا منو دوست داری؟ گفت: دوستت دارم چون دوستت دارم، لذت ذاتی. 

 

  • نارنجبی؛

و درنهایت فکر میکنم معنای زندگی این باشه که بی دلیل و بی توجه به هیچ چیز دیگه‌ای، مهربون باشیم و خوبی کنیم..


پ.ن: امید است پوزش من برای انتخاب این عنوان برای این مطلب رو بپذیرید و ایف یو نو، یو نو.

  • نارنجبی؛

چند وقتیه که این سوال اومده توی ذهنم و پیش خودم خیلی بهش فکر میکنم که تعریف دقیق خیانت توی رابطه‌ای که دو نفر باهم دارن چیه. قطعا برای هر دونفر که توی رابطه‌ان این تعریف با بقیه میتونه فرق کنه به این معنی که حد و مرزی که تعیین میکنن که ازینجا به بعد فرد داره مرتکب خیانت میشه متفاوت میتونه باشه. مثلا ممکنه برای دو نفر، این که فرد مقابل هر گونه تماس فیزیکی با فردی از جنس مخالف خودش داشته باشه جزو چارچوب ممنوعه و خیانت محسوب بشه یا برای دو نفر که عقاید دیگه‌ای دارن صرف دست دادن و اینها مشکلی نداشته باشه و جفت طرفین این رو کار عادیی بدونن. یا مثلا حد و حدود کاملا دقیقی برای صحبت کردن با جنس مخالف وحود داره؟ (صحبت کردن و وارد شدن به حیطه های جنسی منظورم نیست طبعا). تا کجا دوستی یکی از طرفین با جنس مخالف خودش فاقد ایراد و خارج از هرگونه اشکاله؟ از طرفی ایا صرف احساس داشتن یک نفر برای نفر سومی به طور حتم خیانت محسوب میشه؟ مثلا شما در قدیم حسیو نسبت به کسی داشتین که به هرعلتی به سرانجام نرسیده و شما سعی کردید اون قضیه براتون تمام بشه و حالا مثلا اگه یک روز اون آدم رو اتفاقی ببینید و برای مدتی اون حس برگرده، ایا این خیانته (فرد مقابل از علاقه ی قبلی شما به اون آدم خبر داره)؟ یا مثلا با کسی وارد رابطه شدید که ببینید اوضاع چه طور پیش خواهد رفت و همدیگه رو بیشتر بشناسید و ببینید که ایا حسی که باید، وجود خواهد داشت یا نه. و بعد از مدتی که از شروع اون رابطه میگذره تازه انگار با خودتون به این صداقت میرسید که احساسات خودتون رو بفهمید و متوجه میشید که عوضِ اون آدم کس دیگه‌ای رو دوست دارید و حسی که باید در اون رابطه و برای اون آدم میداشتید برای شما وجود نداره. یا اصلا اولِ شروع اون رابطه به اون فرد علاقه داشتید و حالا نه و اون علاقه معطوف به فرد دیگه‌ایه. حالا با اون آدم صحبت میکنید که ادامه ی اون رابطه به خاطر احساساتی که برای شما وجود داره درست نیست و باید کات کنید. آیا شما خیانت کردید؟ آخه احساسات ادم که آنچنان دست خودش نیست! و باید چیکار میکردید دیگه؟.. پس صرف احساسات آدمی شاید نشه گفت خیانت کرده؟ یا نه، در هر صورت اشتباه اون ادمه چون احساساتش جزوی ازشه و خیانته؟ یا صرفا کار های ادمه که خیانت رو میسازه؟

چیز دیگه‌ای هم که ذهنمو درگیر میکنه اینه که همه ی این حد و حدود که میتونه برای یک مرد با صرف ِداشتن صیغه (چه دائم چه موقت) حل بشه! یعنی مرد میتونه رسما هر احساسی یا هر رفتاری به زن دیگه‌ای داشته باشه با این عذر که 'زن'شه (خوب یا بد بودن این رفتار رو کار ندارم الان و بحثم نیست) و فکر نمیکنم هیچکسی حتی اگه در نظرش کار مرد، کار درستی نباشه واژه خیانت رو براش به کار ببره! پس جدی، تعریف خیانت چیه؟ 

  • نارنجبی؛