ادامهدهنده؛
چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۰، ۰۷:۲۹ ب.ظ
دستم گرفته شد.. کمک نمیخواستم؛ میخواستم بمونم توی همون حالت بد. فکر میکردم (شاید هنوز فکر میکنم، ولی خیلی خیلی کمتر) واسه خودم و واسه بقیه خوب نیستم؛ ضررم، آسیبم. ولی اومد کنارم موند تا وقتی که قانعم کرد که بخوام ازون وضعیتی که برای خودم ساخته بودم درام و بعد دیدم دستش درازه تا از باتلاقِ چند روز قبلش بیارتم بیرون. کاش ازین آدما همه یکی داشته باشن برای خودشون.
- ۰۰/۰۶/۳۱